بغض خاموش...(پنج شنبه 88 آذر 26 ساعت 9:5 عصر )
میان یک مه کمرنگ ساحلی
غروب قلب غریبم میان غم گم شد
فضای پنجره ام بغض بی تکلم شد
غروب بود و تو رفتی و زورقت ارام
میان یک مه کم رنگ ساحلی گم شد
غزل نخوانده تکان داده دستی و رفتی
شبیه چشم تو دریا پر از تلاطم شد
زگریه گریه من بغض اسمان وا شد
عطش گرفته زمین خوشه خوشه گندم شد
چه زود عاشقیت را به بادها دادی
چه زود چینی قلب تو دست چندم شد
دوباره عاشقیم بر سر زبان افتاد
و کوچه گردترین داستان مردم شد
خبر رسید که می ایی از افق، فردا
تمام ساحل و دریا پر از تبسم شد.
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
شبی دیگر از پاییز به پایان میرسید....
تا در گذر دلهای نگران و مضطرب اشوبی دیگر را پدیدار سازد.پاییز درختان سرسبز را برای برهنگی دگر با ر ندایی داد و برگهای زرد با نسیم کوچکی رقص مرگ را تجربه میکردند...و خود را در اغوش باد رها می ساختند.و چه دل انگیز و دلرباست زیبایی حتی در لحظه ای....
در یک سو قلبهایی که میتپند تا پاکیها را پدیدار سازند و از جهل روشنایی بسازند و در انسو چشمهایی که میکاوند تا طعمه های خویش را به تاریکی اسیر گردانند....اما من نمیدانم در رویاهای خود به دنبال کدام روشنایی قلبم را مالامال از دام کردم.
یک روز وقتی که به امواج نیمه خروشان دریا نگاه میکردم امواج خود را با خشونت به ساحل میکوبیدند و عمر کوتاه موج با تمام سر سختی اش در مرگی زود رس به پایان میرسید و میگویند الهه ایست که زمین و اسمان را عشق میدهد به دردی و عذابی -رنجی و شفایی.....شگفتا آن لحظه که چشمانم در فراسوی چشمانت خود را ویران میسازد.
دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران خسته صبحگاهان زیر افتاب نارس مرا زمزمه کنند....
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
گریز عشق...(پنج شنبه 88 آذر 12 ساعت 7:11 عصر )
قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن؛
کاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت،
تا که روزی معشوق از دست نرود...
میدانی که خاصیت عشق این است زمانی که دانستی ،
و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید.
نمی دانم چه رازیست...
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
نماز دل...(سه شنبه 88 آذر 10 ساعت 3:41 عصر )
400)width=400;">
در کرانه های زندگی ام به وجودت نیاز و در شب های تنهایی ام به نگاهت احتیاج دارم
در خلوتگاه دلم به حرف هایت احتیاج و در سر دفتر عشقم به نامت احتیاج دارم
تو را در آبی آسمان ... در سبزی جنگل ودر موج های اقیانوس دیده ام... تورا وقتی دیده ام که احساسم این بود تو تنها کرانه آبی زندگی ... تنها سبزی کو چه دل و تنها زلال اقیانوس ایمانی.
نماز من سجده حمد و قول و الله نیست... نماز من الله اکبر بی معنا نیست... نماز من قنوت نا بینا نیست... نماز من عشق بی الله نیست.... نماز من وضویش آب پاکت است.... با دلم وضوی عشق می گیرم برای تو...... نیت نماز من نان شب نیازمندان است... حمد من مالک یوم خوشبختی ست در مالک یوم الدین .... تو حید من رستگاری در قول والله احد و کفر من عشق به وجودت است
رکوع من از سر احترام است به تو و سجده من حرف نیاز می زند در عالم کائنات تو ...
پرده دل من .. پرده چشم من نه در سر گلدسته مسجد ... نه با تکبیر مکبر نه با اذان ظاهر...
بلکه نماز عشق من با تو باز می شود... احساست میکنم... دوست دارم به جای حمد تو را... خدای عشق صدا بزنم و به جای سوره تو حید سوره عشق مخلوق را به خالق بخوانم... می خواهم رکوعم با صفای دل باشد و سجده ام از روی نیاز دل.
خدایا خدایا خدایا........ بنده گنه کارت هستم.... بنده ناتوانت هستم ولی وقتی عظمت کائنات را می بینم... وقتی عظمت تو را در ریز ترین موجودات خلقت می بینم احساس غرور می کنم که تو معبود منی و من بنده کوچک تو .....
خدایا خدایا..... در بیکرانه های زندگی ام دو چیز افسونم نمی کند:
یکی آبی آسمان که می بینم و می دانم که نیست
و دیگری خدا را که نمی بینم و می دانم که هست
(چقدر این جمله را دوست دارم...... تو رحمان ورحیمی در آسمان رحمتت ای رحمت دهنده رحمت کنندگان)
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
ای کاش زندگی زیبا بود ، عشق فقط یک رویا بود
ای کاش دل زندان عشق نبود ، غم و رنج عشق ،آه و افسوس نبود
ای کاش قلب جایگاه محبت نبود ، چشم جایگاه اشک نبود ، اشک وعدگاه آرامش نبود
ای کاش چهره ها خندان نبودند یا اگر بودند به ظاهر خندان نبودند
ای کاش غم و اندوه آتش جانسوز شمع جان نبود
افسوس پروانه دیوانه وار قلب نبود ؛ عشق وعدگاه مرگ جانسوز دل نبود
ای کاش اشک نبود و تن با آتش این مردم بی وفا می سوخت
ای کاش انسان بی رحم نبود ، دل اینقدر سنگ نبود ؛ ای کاش دل بازیچه دست این و آن نبود ،صورت سیلی خور زیبائی سخنهای هفت رنگ آدمها نبود.
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
می خواهم شرحی از حال و هوای اکثر انسانهای امروزی بگویم که صدها آه بر دل به جای می گذارد …
نفسها در سینه حبس است ؛ آدمها با هم دیگر در جنگند
اعتمادی به کسی نیست ؛ عشق و هم نفسی در قلب بی هوسی نیست
قلب زندگی شکسته است ؛ نفسها در سینه به حبس ابد نشسته است
از ته دل هیچ کی به هیچ کسی دل نمی بندد ؛ از ته دل دیگر هیچ کس نمی خندد …
چرا باید این گونه بود ، تا چه زمان می توان سکوت نمود !
به چه بهایی ، به مردن جسم و قلب سالم یا سرگردان نمودن ارواح .
شمایی که در اندیشه خود شکست خورده ی دنیا می باشید ، دست در دست حق متعال قرار داده و با زمزمه های اتشین دردها را شناور نمایید .
تنها داروی شفا بخش بشر یک رنگی و پاک دلی است .هیچ دلی دردمند نخواهد ماند ، فقط با این شرط که زنده دل باشی و روح خود را آزار و شکنجه ندهید .و محبت را از هیچ بنده ای دریغ و بیهوده ندانید .
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
احساس عاشقانه...(پنج شنبه 88 آذر 5 ساعت 4:46 عصر )
می خواهم از تو بگویم؛ بی آن که در جستجوی قافیه باشم؛ و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم
در این شب ها که گویند عزیزترین شب های خداست؛ می خواهم از تو بگویم
از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری...
با ساده ترین کلمات؛ همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد
می خواهم بگویم دوستت دارم...
امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم، نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم...
فقط ساده و با صداقت ،همراه با شاهدی صادق از اعماق جانی سوخته با چشمانی بارانی...
می خواهم بگویم دوستت دارم و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید؛
من تقدس عشقت را بر کرامت وجودم نشانده ام و اگر سراسر وجودم زبان باشد؛
یکسره خواهد گفت: دوستت دارم ...
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
از پنجره کوچک تنهاییم با تو حرف می زنم.
از پشت دیوارهای سنگی با قایق غم هایم در رودخانه اشکهایم برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم.
چشمان مهربان تو از لابه لای شهر ستاره ها باز هم قصه امید را می گوید، اما قلب کوچک من ؛ سالهاست که حرفهای شاد را در کویر خود ندیده است.
کلمات کلیدی :
» شراره
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های وبلاگ