سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه کاردان باشد، فرمانروایش او را دوست خواهد داشت . [امام علی علیه السلام]

باران عشق

Powerd by: Parsiblog ® team.
گل من گوش کن ...؟؟(چهارشنبه 88 مرداد 28 ساعت 6:33 عصر )

 

فقط رد پاهای خودمم بر روی خاک نقش بسته، خسته شده ام ...

از تاریکی این راه ، از طولانی بودنش خسته شده ام...

از صدای خنده ی همسایه ها ، از صدای کوچه کناری...!

همچون شراره ای از آتش بر روی تن سردم است

دلم گرفته از نگاه کردن به دیوارهای گلی،

از نگاه کردن به دیوارهای بلند برای جستجوی یک سقف، از طوفانهای شنی ...

از ابرهای تیره بالای سرم که از نفرت، حتی از باریدن هم شرم دارد

از صدای غرش آسمان خسته شده ام...

 طاقت راه رفتن هم ندارم...

هر قدم که بر میدارم خاری،قامت خشکیده ام را بلند میکند ...!

سوزش ترکهای کف پاهایم تا عمق وجودم را به درد وا میدارد

بی تابم... بی قرارم... بازنده ام

ساده بگویم: میان راه مانده ام

 خسته شده ام از خنده های شیرینی که زیر لب از تلخی به خود میپیچد

از آسمان دلگیرم، از آبرنگ آبی و سیاهش، نمیدانم، هیچ نمیدانم...

شاید آسمان و زمین دست در گریبان هم برده اند...

تا کدامین به حالم گریه کنند...!

ولی من، همچو گلدانی شکسته در کنار ریل زندگی منتظر میمانم...!

 منتظر خوشبختی" می مانم" ؛ چشم به راه جاده می مانم...!



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    از عشق می نویسم تا...(چهارشنبه 88 مرداد 21 ساعت 4:27 عصر )

     دیرزمانی ست ؛ برایت هیچ ننوشته ام
    دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو، خیره نمانده ام
    شاید که ازلرزش دوباره این دل واهمه داشته ام
    راستی؛ میدانستی من هنوز می ترسم....
    عهد بسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
    دیرزمانی ست گونه هایم نافرمانی می کنند ؛ اشک ها را دعوت می کنند.
    زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم؛به جای اشک رنج بردم ؛
    بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته،

     ناله های تلخ دلتنگی سر دهد و اینجا من باز برایت می نویسم...

    راستی؛ تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟
    غمهای زندگی من درآغاز و پایان این جاده،همچون مستی سردرگم اند
    سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کند.
    به نیستی و فنا می کشاند، توده ای استخوان خسته وروحی هراسان ؛ مجسمه سرد و مرمرین من!

    شکسته های روح تو و من همزادنند...
    یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی، همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشیند.

    راستی؛ نمی خواهم هیچ چیز بدانم؛ نمی خواهم هیچ چیز بگویی؛ تنها برایت می نویسم...



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    خدایا؛ نمی دانم!(یکشنبه 88 مرداد 18 ساعت 12:50 صبح )

    خداوندا نمی دانم ؛
    در این دنیای وانفسا
    کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
    نمیدانم؛ نمی دانم خداوندا.
    در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
    کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
    نمی دانم خداوندا؛ به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
    دگر سیرم خداوندا.
    دگر گیجم خداوندا؛
    خداوندا تو راهم ده.
    پناهم ده .امیدم خداوندا . . .



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    برای تو می نویسم.....(جمعه 88 مرداد 9 ساعت 11:38 صبح )


    برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
    برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...
    برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...
    برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
    برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
    برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
    برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
    برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
    برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....
    برای تویی که قلبت پـاک است...
    برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
    برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
    برای تویی که عـشقت معنای بودنم و غمهایت سوختنم است...
    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    حرف دل...(دوشنبه 88 مرداد 5 ساعت 3:10 صبح )

    مهربانم...
    من که گریه نمی کنم ! فقط چند قطره اشک است .
    چشمانم فقط دارد عرق می ریزد... دارد حیا می کند .
    مگر وظیفه چشمان آدمی چیزی جز نگاه کردن است ؟
    اما...  چشمان من فقط رفته اند داخل چشمان تو .

    انگار هیچ چشمی جز چشم تو در این بزرگی جهان نیست .

    چشمان من تو را در آغوش می گیرند . تو را کنار همه خوشیهایی که ندارد و ندیده و لمس نکرده می خواهد ؛ بخواند .
    چشمان من ؛ تو را به ابرها می سپارند . نباری آسمان یک وقت ...
    پس به چشمانم حق بده قدری عرق بریزند . قدری اشک بریزند . قدری به خاطر تو گریه کنند . چقدر گریه برای من خوب است ...

    وقتی گریه می کنم یاد تو می افتم . خنده دار نیست وقت گریه هایم سراغم می آیی ؟
    گفت : سخت نیست . هر سلامی یک وداعی را پشت خود پنهان کرده .

     



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    کاش هم نبود...(پنج شنبه 88 مرداد 1 ساعت 10:15 صبح )

    در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود

     در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود

    میشود حتی برای دیدن پروانه ها

     شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

    کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود

    هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود...



  • کلمات کلیدی :
  • » شراره
    »» نظرات دیگران ( نظر)


    لیست کل یادداشت های وبلاگ
    عشق ...
    خدا حافظ...شیرین باد عشق...
    برای رفتن نباید گریه کنم...
    حس سکوت...
    به یاد آور خطوط مهربان زیر چشمانت...
    عهدنامه عشق فانی...
    جاده زندگی...
    تنهایی من، همان انتظارم است!
    سال نو مبارک...
    بایست...
    [عناوین آرشیوشده]