یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟
خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن
من که مجنونم ، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه ، لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی . . .