
میان یک مه کمرنگ ساحلی
غروب قلب غریبم میان غم گم شد
فضای پنجره ام بغض بی تکلم شد
غروب بود و تو رفتی و زورقت ارام
میان یک مه کم رنگ ساحلی گم شد
غزل نخوانده تکان داده دستی و رفتی
شبیه چشم تو دریا پر از تلاطم شد
زگریه گریه من بغض اسمان وا شد
عطش گرفته زمین خوشه خوشه گندم شد
چه زود عاشقیت را به بادها دادی
چه زود چینی قلب تو دست چندم شد
دوباره عاشقیم بر سر زبان افتاد
و کوچه گردترین داستان مردم شد
خبر رسید که می ایی از افق، فردا
تمام ساحل و دریا پر از تبسم شد.